|
|
|
|
|
چهار شنبه 20 خرداد 1394 ساعت 22:54 |
بازدید : 2672 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
من آن چوپان بی دينم که پيغمبر نخواهم شد
مرا بگذار و بگذر چون از اين بهتر نخواهم شد
نخواهم شد شبيه اين همه پيغمبر کافر
شبيه اين همه پيغمبر کافر نخواهم شد
به چندين چشم زخمم دلخوشم با اينکه می دانم
که با هر زخــم چشمی مالک اشتر نخواهــم شد
همين شادی مرا بس که اگر زخمی نپوشاندم
برای گـــرده های دوستان خنجـــر نخواهم شد
نه از پائيز باکم هست و نه از دست تو چون من
گل ابريشــم قاليچــه ام پرپر نخواهــم شد
نگو دلواپسم هستی که چشمت زير گوشم گفت :
برایت دايه ی عاشق تر از مادر نخواهم شد
-----------------------------------------------------
چه آتشی ؟ کــه بر آنم بدون بیم گناه
تــــورا بغل کنـــم و ... لا اله الا الله... !
به حق مجسمه ای از قیامت است تنت
بهشـت بهتــر من ای جهنـــم دلخــــواه
چه جای معجزه ؟ کافی ست ادعا بکنی
کــه شهـــر پـر شود از بانگ یا رسول الله
اگـر چــه روز، هــمه زاهـدنـد امـا شب
چه اشکها که به یاد تو می رود در چاه
میان این همه شیطان تو چیستی !؟که شبی
هــزار دیــن بـه فنا داده ای به نیــــم نگاه
اگرچه حافظ و سعدی مبلغش شده اند
هنـــوز برد تو قطعــی ست در مقابل ماه
من آن ستاره ی دورم که می روم از یاد
اگـــر تــو هم ننشانــی مرا به روز سیاه
---------------------------------------------------
دست هايت دو جوجه گنجشک اند ، بازوانت دو شاخه ی بی جان !
ساق تــــو ساقـــه ی سفيـدی کــــه سر زده از سياهــــی گلدان
ميوه های رسيده ای داری ، پشت پيراهن پر از رنگت
مثل ليموی تازه ی « شيراز» روی يک تخته قالی « کرمان» !
فارغ از اختلاف «چپ» با «راست» من به چشمان تو می انديشم
ای نگـــاه هميشه شکاکت ، ائتلاف فرشتـــه با شيــــطان !
فال می گيرم و نمی گيرم ، پاسخـــی در خور سوال اما
چشم تو باز هم عنانم را می سپارد به دست يک فنجان
با همين دستهای يخ بسته ، می کشم ابروی کمانت را
تا بسوی دلـــم بيندازی ، تيــــری از تيــرهای تابستان !
در تمام خطوط روی تو ، چشم را می دوانم هر بار
خال تو خط سير چشمم را می رساند به نقطه ی پايان !
-------------------------------------------------------------------------
گرچــــه هنگام سفــر جاده ها جانکاه اند
روی نقشه ، همه ی فاصله ها کوتاه اند !
فاصله بین من و شهر شما یک وجب است
نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند
من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم ؟
جمله های خبــــری قید مکان میخواهند !!
راهــــی شهر شما میشوم از راه خیال
بی خیالان چه بخواهند چه نه ؛ گمراهند
شهر پــُر می شود از اهل جنــون برج بـه برج
"مهر" خواهان شما "مشتری " هر "ماه " اند !
بــه "نظامــی" برسانید کــــه در نسخــــه ی ما
خسروان برده ی کت بسته ی شیرین شاه اند !
چند قرن است که خرما به نخیل است و هنوز
دستــــهای طلب از چیـــدن آن کـوتاهـــند
------------------------------------------------------
:: برچسبها:
شعر غلامرضا طریقی ,
اشعار غلامرضا طریقی ,
شعر ,
غلامرضا طریقی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|